Menu Close Menu
بالاتر از سرخی رنگی نیست؛

سردارِ کتاب خوان

سردارِ کتاب خوان

در شهر قدم می زنم بی هوا بدون آنکه پیش زمینه فکری ای داشته باشم. تصویرهای قشنگ و پرغرور تو در ویترین های مغازه ها و سطح شهر دلربایی می کند. یقه های لباس چند پسر جوان توجهم را جلب می کند چقدر زیبا عکس تو و دیگر دوستان شهیدت را در یقه لباس شان قاب گرفته اند. پشت چراغ قرمز ایستاده ام و باز نگاهم دنبال نشانه ای از یک مرد ولایی می گردد... این روزها با اینکه ویروس کرونا همه زندگی مان را تحت سلطه خود گرفته اما زندگی همچنان قشنگی های خود را دارد و می تواند به روی لب های مان گل لبخند بیافریند. این بار کوله پشتی دو دختر نوجوان توجهم را جلب می کند یکی (پیکسل) تصویر رهبری و دیگری تصویر مردی را که رهبری عاشقانه از او یاد می کند به کوله پشتی خود سنجاق زده اند. سوژه خود جور می شود برای نوشتن و قامت بزرگی که می تواند ساختار گزارش و یادداشت و... را در هم بشکند. نامش را که می شنویم و تصویرش را که می بینیم کدام ویژگی اش در ذهن مان مجسم می شود؟! باید از چند نفر سوال کنم... درباره کسی که جمیع تمام خوبی هاست هم شجاعت را تمام و کمال دارد، هم تدبیر را و هم اخلاص را... از بس با شهدا زیسته، رنگ و بوی شهید گرفته بود و چه زیبا و بجا رهبر عزیزمان او را شهید زنده خوانده بودند. رهبری او را چهره بین المللی مقاومت می دانستند که خدمات و زحماتش ذخیره ارزشمندی در دیوان عدل الهی است. چشم هایم را می بندم تا ببینم چه حسنی از حسنات بی شمار سردار دل ها میهمان روح و روانم می شود و یک آن کتاب خوانی اش در ذهنم تداعی می شود. برای ما که در سایه چنین دلیرمردانی به امنیت خو گرفته ایم و آمار سرانه کتابخوانی مان چندان تعریفی ندارد اما سردار جنگی ما در بین هزار و یک دغدغه و درگیری کتاب می خواند و بر کتاب هایی چون رادیو، من زنده ام، وقتی مهتاب گم شد و... یادداشت و تقریظ می نویسد و چیزی که تامل برانگیز است و می تواند برای مان تا ابد درس باشد این است که وسایلی که در لحظه آخر از او به یادگار می ماند انگشتری، سلاح و یک جلد کتاب است. تلفن را بر می دارم و بی مقدمه شماره دوستی را می گیرم و از او می خواهم چند جمله از سردار برایم بگوید و او که کنجکاو است با اصرار من می گوید: آنچه خوبان همه دارند او یکجا دارد. و بعد با احساسی که میهمان صدایش شده است می گوید: او برای جوانان و نوجوانان و کودکان ما یک الگوی خوب واقعی است دیگر نباید مثل کشورهای دیگر دنبال موجودات خیالی بگردیم، ما الگویی داریم که برای همیشه می تواند برای همه اقشار جامعه مان یک الگوی مثال زدنی باشد. او مرد عمل بود. او خود مصداق همه آن حرف هایی بود که در مورد دوستان شهیدش می گفت. او یک انسان بود. به خانه می رسم از خواهرم سوال می کنم انگار که از خدایش باشد بدون مکث می گوید: از همه بیشتر ولایی و عبودیتش را دوست داشتم و رابطه مراد و مریدی اش با رهبر عزیزمان وصف نشدنی بود. با اینکه عاشقش هستم اما بیشتر از اینکه رهبرمان او را دوست دارد دوستش دارم و می دانم این دوست داشتن همین طوری و بی دلیل نیست. خواهر دیگرم که منتظر است نوبتش بشود بدون آنکه چیزی بپرسم می گوید: او مانند برادر بود برای حضرت زینب(س) و مثل برادرش حضرت عباس (ع) پاسداری اش کرد و آخرش هم عاقبت به خیر شد. او بغض می کند و بعد ادامه می دهد: من فکر می کردم سردار عزیزمان برای همیشه هست و هیچ کس نمی تواند به گرد پایش هم برسد که البته همین طور هم بود اما روح بلندش گنجایش این حصار دنیا را نداشت و برای پیوستن به دوستان شهیدش لحظه شماری می کرد. روح او آسمانی بود و در زمین جا نمی شد. دوستی دیگر با من تماس می گیرد و وقتی می خواهد خداحافظی کند می گویم راستی چند جمله از سردار برایم بگو و او می گوید: او مصداق فرمانده به قول خودش «بیا» بود وقتی می گفت فرماندهان ما جلوتر از بقیه می روند و می گویند «بیا» برخلاف فرماندهان کلاسیک اروپایی و امریکایی که می گویند «برو» و این «بیا» رمز موفقیت ماست. برادرم می خندد و بعد با غرور می گوید: چشم هایش! چشم هایش زهره شیر می بَرد و رعشه براندام دشمنان می اندازد... او زنده است و خونش در رگ های جوانان وطن تکثیر شده و جریان یافته است. مادرم که چشم هایش بارانی شده است می گوید: من هم نمی دانم چرا یاد نمازش افتادم و خضوع و خشوعش. او علی گونه نمازش را خواند و وقتی فرزند شهیدی به او گل هدیه کرد دستش را در قنوت دراز کرد و گل را گرفت و دل از فرزند شهیدی برد و او باز رفت و شاخه گلی آورد و بر سجاده اش گذاشت. امام علی (ع) انگشتری هدیه کرد در نماز و او فرزند شهیدی را از مهربانی و محبت بی انتهای خود سیراب کرد و باز می گوید: من تا دنیا دنیاست عزادارش هستم. و من بی صدا می گویم: همه ما عزاداریم. همه آزادگان و مسلمانانی که در حریم نامش امنیتگرفته اند هم عزادارند... و یک آن یاد سخنی از خودش می افتم که در کتابی خوانده ام که می گفت: «احمد (شهید کاظمی) 19 سال حسین حسین (شهید خرازی) می کرد.» و ما باید به سردار بگوییم: ما هم تا دنیا دنیاست حاج قاسم حاج قاسم می کنیم و آه و اندوه مان پایانی نخواهد داشت. انگار که کلمات از ذهنم سرریز شود همه چیز به ذهنم می آید اما هیچ چیز نمی ماند. واژه ها در مقابل سردار مان کم می آورند و من یک جزء. چگونه کل در جزء جا شود... با اینکه این مرد جبهه های نبرد از اوائل جنگ لباس رزم پوشیده بود و تا واپسین لحظات زندگی سراسر جهادی خود این لباس، برازنده قامت رشیدش بود اما شناخت اکثر ما از رشادت هایش بر می گردد به اواخر دهه ۸۰، درست به زمانی که داعش دلهره و ترس را به جان های مسلمانان انداخته بود اما این آموزگار مکتب اسلامی شر این غده سرطانی را از کشورهای منطقه کم کرد و خدمتی بس بزرگ به کل بشریت ارزانی کرد و وعده کمتر از سه ماهش وقتی محقق شد سردار ما الگوی بین المللی شد هرچند که از اول هم یکه تاز این میدان بود. سردار دل های ما مالک اشتر بود. عمار رهبر بود. او فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله و بعدها فرمانده نیروس قدس سپاه بود، او ذوالفقار سیدعلی بود و ایمان و عزمش کفر را در هم می شکست. نترس بود و شجاع. او به تعریف دشمن مرد بی سایه بود و بهترین کسی بود که ما داشتیم. او حاج قاسم بود. سردار سپهبدی که با درجه سربازی که خود به واسطه زحمات چندین ساله اش به خود داده بود و نهایت خضوعش را می رساند، در همسایگی شهید حسین پسر غلام حسین آرام گرفت همان که همیشه از درجه عرفانی آن شهید نوجوان بارها سخن گفته بود. حاج قاسم در بامداد 13 دی ماه 1398 به فرموده مقام معظم رهبری به دست شقی ترین افراد شهید شد. اما از خون پاکش، حاج قاسم هایی روییده است که راه بی پایانش را به سرانجام می رسانند و به دشمن دون نشان می دهند که حاج قاسم هنوز هم زنده است. ◽️باز نشر از نشریه آزنا-شماره ۷۴- تاریخ: ۱۳۹۸/۲/۱۷ کبری سعادتی

اشتراک گذاری
ثبت دیدگـاه
Captcha
دیدگاه های کاربران