Menu Close Menu

دانایِ کل

دانایِ کل

کبری سعادتی/آزنا آنلاین-همیشه دلم می خواست یک #دانای_کل بودم. دلیلش را نمی دانم اما همیشه هرچه و هرکس در اطرافم یا در مسیرم بوده برایم مهم بوده اند خودشان و سرنوشت شان. اگر اسمش را مهم هم نگذارم شاید یک جورهایی کنجکاو بوده ام بدانم هرکسی که با او برخورد کرده ام چه کاره است؟ دغدغه اش چیست؟ طرف مقابلی که با آن وارد مکالمه شده است کیست؟ اگر در مورد ناراحتی ای صحبت می کنند چقدر قابل حل است؟ یا علت خوشحالی شان چیست و چقدر با دوام است؟ و هزاران سوال دیگر... نمی دانم از همان ابتدا که در دوره راهنمایی ضمیرها را دوره می کردیم سوم شخص برایم بولدتر بود و توجهم را بیشتر به خودش جلب می کرد. رُمانی که می خوانم دوست دارم سوم شخص باشد و یک #دانای_کل داستان را در دست بگیرد و به زندگی همه شخصیت ها سرک بکشد و ذهن های شان را بخواند. یک چنین شخصیتی را برای خودم می خواهم از جزء به کل و از کل به جزء. از مسائل پیش پا افتاده بگیر تا مسائل مهم و پیچیده و پر از تونل های پیچ در پیچ و گمراه کننده مانند معادله چند مجهولی. در زندگی روزمره اغلب دوست دارم مثلاً بدانم راننده چرا بداخلاق یا خوش اخلاق است ؟ یا کسی که کنار من نشسته چه شخصیتی دارد و چه آرزوهایی؟! یا در پیاده روی وقتی به میانسالان و سالمندان می رسم پیش خودم می گویم چه فکر و خیالی دارند و قدم آهسته تر می کنم که نکند دل شان بخواهد مثلاً پا تندتر می کردند و به نفر جلویی می رسیدند درست همان گونه که خودم در زمان عجله می خواهم. یا در صف خرید نان مثلاً پیش خودم می گویم آدم هایی که در صف ایستاده اند صبحانه یا ناهار و شام چه دارند و این نان قرار است در هر خانواده ای با هر توان مالی با چه غذایی خورده شود؟! یا در مسائل مهمتر مثلاً در ظرف هایی که مردم بی پناه غزه بالای سرشان گرفته اند و در صف های عریض و طویل پخش غذا برای گرفتن لقمه ای غذا برای زنده ماندن می ایستند، به چه کسی غذا نمی رسد و در چنین مواقعی چه کار می کنند و خدا با دل آنها چگونه کنار می آید یا پسربچه هایی که غذا را با پشتکار می گیرند و ذوق می کنند، عمر ذوق شان چقدر است چون دوباره مجبورند به نبرد کل بی رحمی های دنیا بروند. و از همه دردناک تر حال و روز مادران و بانوان غزه که در آرامش و امنیت هزار و یک جور دغدغه دارند؛ در قلب جنگ چگونه دوام می آورند؟! عزیز از دست می دهند، چگونه کنار می آیند؟ آیا هوس درست کردن یک شام و ناهار به سرشان می زند یا اصلا مزه زندگی یادشان رفته است؟! یا کودکانی که بدون هیچ گناهی و بدون هیچ علم و منطقی عضوی از وجودشان قطع می شود بعدها چگونه می خواهند امیدشان را به زندگی پیوند بزنند؟ آیا اصلا قرار است آرامش در خانه های ویران شده سرزمین شان را بزند؟! برای شان مدام خیال می بافم و آخرش هم راه به جایی نمی برم چون یک #دانای_کل نیستم و عمق فاجعه را نمی فهمم. ذهن جست و جوگرم می رسد به وقایع اخیر سوریه و بشار اسد و مردمی که چشم شان به فکر و تصمیم قدرت پرستان خودمحورشان است. زندانیانی که سال های سال روشنی روز را ندیده اند و از دنیای بیرون بی خبرند چه کرده اند در دنیای بی خبری خود. ما اگر دقایقی آنتن گوشی مان برود و اینترنت مان وصل نباشد، نمی توانیم تاب بیاوریم آنها و خانواده های شان چه کرده اند؟ سختی ها را چگونه توانسته اند دوام بیاورند؟! در دنیایی که به عصر ارتباطات شهره است شیعه کشی می کنند؟! انگار زمان برگشته به عرب جاهلیت. همان‌قدر جهالت در دنیا پا گرفته و سردرگمیم که چرا دنیا رسیده به این نقطه. و آرزو می کنم کاش کره زمین هم مانند رایانه یک دکمه #از_سرگیری داشت و آن را می زدیم و آرامش برمی گشت بین زندگی ما آدم های زیاده خواهِ سیری ناپذیر. زندگی مردم و مسئولان خودمان را باهم مقایسه می کنم؛ یک تقابل کاملا سیاه و سفید. تحمل برای مردم و شعار از مسئولان. وعده هایی که مثل غمباد بیخ گلوی مردم را چسبیده و رها نمی کند. کاش یک #دانای_کل بودم و می توانستم ببینم آیا مسئولانی که مردم را با وعده های شان عاجز کرده اند دچار وجدان درد می شوند یا وجدان شان به خواب زمستانی رفته است؟! ما امنیت داریم و خدا را شکر انرژی هم که فراوان داریم باز هم خدا را شکر مردم مان هم که روی زمین لنگه ندارد و باز هم خدا را شکر اما چرا مسئولان مان اینقدر قافیه را باخته و همیشه از مردم عقب اند. چرا باید همه اش گاز و برق مان را با احتیاط مصرف کنیم؟! چرا باید همیشه با دلشوره و نگرانی شب های مان را سحر کنیم؟! چرا بازار بی ثباتی در سرزمین مان داغ داغ است و تورم لحظه ای رهای مان نمی کند؟! مگر وزیر و مسئولان با ربط و بی ربط چه کرده اند و چقدر مهم اند که خبرش را باید به صورت قطره چکانی به خورد مردم بدهیم و با سانسور. چرا کم کاری و بی مسئولیتی و بی لیاقتی و اختلاس های شان را شفاف سازی نمی کنیم تا مردم اندکی دل شان خنک شود؟! ذهنم مانند کلافی پیچیده دچار سردرگمی شده است و سرم به دَوَران می افتد خبرهای مهم را در پستوی ذهنم بایگانی می کنم. گاهی حتی اگر #دانای_کل هم باشی نمی توانی کاری از پیش ببری و به خودم نهیب می زنم گیریم که در زندگی همه سرک کشیدی و دغدغه های شان را فهمیدی که چه بشود و چه دردی از مردم دوا می کند؟! همان حرف های همیشگی که دوستم سر همین بحث بارها به من می گوید اما گوش من باز هم بدهکار نیست و سوال های بی جواب فراوانی تمام افکارم را احاطه کرده است. فردا پاییز دامن بلند سیاهش را از دنیای ما جمع می کند و زمستان افتان و خیزان از راه می رسد و به ما سلام می کند اما خودش هم خوب می داند که دیگر کُرک و پرش ریخته و جذبه گذشته را ندارد. سوار بر سواری بین شهری و عازم شهر دوست داشتنی خودم هستم. اما بازهم می خواهم یک #دانای_کل بودم که می دانستم شب یلدای مسافران دیگر و راننده چگونه خواهد گذشت؟! آیا اینها هم به خانه شان می روند یا مهمانی به پا کرده اند. خدا کند بانوی کنار دستی ام هم در آرزوی #دانای_کل شدن نباشد و نگاهش به صفحه گوشی ام نیفتد آخر من زیرچشمی حواسم نه به چت هایش بلکه به عنوان مخاطبش دوخته شده است. کاش یک کار خوب برسد به دستم و توهم #دانای_کل شدن از سرم بیفتد.

اشتراک گذاری
ثبت دیدگـاه
Captcha
دیدگاه های کاربران